معجزه خدا در برابر چشمانم
دیشب که داشتم تو رو می خوابوندم داشتي همش ول می خوردي و از این پهلو به اون پهلو می شدي می چرخیدي دستا تو این ور اون ور می کردي یهههههههههههههههو یک آن به خودم اومدم خدای من چه قدر پسرم بزرگ شده درست همین کارها رو ما موقع بد خواب شدن انجام می دیم پسر کوچولوي من وقتی کوچیک بودي یکی از علت های گریه ات وقت بي خواب بودن این بود که نمی تونستي از این پهلو به پهلو دیگه بشه و خسته می شد و گریه می کردي حالا داري به شکرانه خدا دور خودت می چرخي یادت گرفتي بای بای کني دست دستي کني تا می خوام بغلت کنم تندی دستا تو میاري بالا تا سفره رو می اندازیم سريع خودتو می رسوني به سفره و یه چیزی برای خوردن می خوا...
نویسنده :
مامان منير
13:48