رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

معجزه خدا در برابر چشمانم

دیشب که داشتم  تو رو می خوابوندم   داشتي همش ول می خوردي و از این پهلو به اون پهلو می شدي می چرخیدي دستا تو این ور اون ور می کردي یهههههههههههههههو یک آن به خودم اومدم   خدای من چه قدر پسرم بزرگ شده   درست همین کارها رو ما موقع بد خواب شدن انجام می دیم   پسر کوچولوي من وقتی کوچیک بودي یکی از علت های گریه ات وقت بي خواب بودن این بود که نمی تونستي از این پهلو به پهلو دیگه بشه و خسته می شد و گریه می کردي   حالا داري به شکرانه خدا دور خودت می چرخي   یادت گرفتي بای بای کني   دست دستي کني تا می خوام بغلت کنم تندی دستا تو میاري بالا   تا سفره رو می اندازیم سريع خودتو می رسوني به سفره و یه چیزی برای خوردن می خوا...
30 فروردين 1393

آغاز ماه نهم زندگي گل پسرم

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است  سلام به پسر نازم گلم من خيلي دوست دارم ولي تو داري منو اذيت مي كني آخه مورچه كوچولو چي ميشه دو تا پرده گوشت بگيري به استخون، كه دل من هم  كمي آروم بشه اين ماه هم براي چكاب رفتيم دكتر و من هم يه عالمه استرس داشتم  اين و هم نمي دونم كه چرا هر روزي ما مي خواهيم بريم دكتر هوا ابري و باروني مي شه آخه نه اينكه من اعصاب درست و درموني تو اون روز دارم اين هم ميشه قوز بالا غوز     خلاصه تقريبا به موقع رسيديم مطب و براي اولين بار اونجا هم خلوت بود وقتي خانم منشي بردنت براي وزن گيري بهت گفتم رادي اگه كمتر از ۸ باشه يه گاز گنده مي گيرمت و خودم مي خورمت تو هم تو بغلم حسابي مي خنديدي...
30 فروردين 1393

دست دستي كردن گل پسرم

واي خداي من با دادن اين گل پسر به من نماد كامل معجزات و نشانه هاي زندگي رو در برابر چشمانم قرار دادي   شب بود مهمون داشتيم مامان و بابام و خواهرم و همسرش براي عيد ديدني اومده بودن خونه ما چون ما امسال همش مسافرت بوديم اين مهموني كمي به تاخير افتاده بود من از سر كار اومده و خسته بودم و بعدش هم مشغول كارهاي خونه شده بودم وقتي مشغول كار كردم بودم ناگهان ديدم همه دارن مي خندن   اگه گفتي چي شده بود آره يك هنرنمايي جديد از پسرم گل پسره نازم مشغول دست دستي كردن بود نمي دونيد من كه تمام خستگيم از بدنم در رفت و تندي موبايلمو برداشتم و شروع كردم ازت فيلم گرفتم  (۱۷ فروردين۹۳) ازاين به بعد هم هر وقت برات مي خونم   دست دستي ...
20 فروردين 1393

عيد ، آغاز بهار طبيعت

با آغاز سال نو   شروع سال جديد پسرم ۴ فصل طبيعت رو هم مي بينه باورم نميشه ما نيم از تابستون ، يه پاييز و يه زمستون با هم بوديم و حالا بهار شده اول از همه خدا را شكر مي كنم كه ما در كنار هم هستيم و همگي صحيح و سلامتيم   عيد امسال ما رنگ و بوي ديگه اي داشت و از همه مهم ترش اين بود تو تو بغل من بودي موقع سال تحويل دستاي كوچيكتو و بين دستاي من و بابارضا بود و من از خوشحالي اشك تو چشام جاري بود و براي خودمون دعا مي كردم البته امسال يه فرق ديگه هم داشت كه ما براي اولين بار كنار خانواده بابارضا بوديم صبح كه نه دم ظهر بود كه به سمت محلات راه افتاديم سه تا ماشين عمو داود و زن عمو و نوشاد و عمو بابك ماماني...
9 فروردين 1393

چهار شنبه سوري

خوب گل پسرم بعد از شب يلدا چهار شنبه سوري يكي ديگر از جشن هاي ما ايراني هاست كه سه شنيه شب يا به عبارتي شب چهارشنبه آخر سال اين جشن برپا ميشه   البته يه چن سالي است كه به نظر من يكي كه ديگه جشن نيست يه جورايي جنگه رسم بر اين بود كه آتش كوچكي روشن مي كردم و حصير هاي كهنه رو توش مي سوزاندن و از روي آتيش مي پريدن ولي الان تو اين شبا جز صداي انواع و اقسام مواد منفجره و آتيش هاي بزرگ وسط خيابون چيزي ديگه معنا نداره لذت شادي و دور هم بودن تبديل شده به هركس تونست چيزي بتركونه كه صداش بلند تر باشه تازه فرداش هم خيابون ها ديدن داره كه شب عيدي به چه افتضاحي افتاده به نظر من شب ترسناكيه فكر كن تمام ادارات ، مغازه ها و اكثر جاها تو ا...
9 فروردين 1393

داستان آغاز شيرخشك خوردن و غم دل من

سلام گلكم الان داشتم وبلاگتو مي ديدم باورم نميشه اين همه روز گذشته و من برات چيزي ننوشتم راستشو بخواي سرعت گذشت روزا رو اصلا احساس نكردم شايد به خاطر اين بود كه خيلي در گير بودم داستان كارهاي آخر سال كه يك طرف از طرفي مشكل من با شير خوردن هاي تو تا حالا تو زندگي اين طوري خون به جيگر نشده بودم بعد سعي تلاش هاي زيادي كه كردم بالاخره راضي شدي با هزار دردسر اونم تو شرايط خاص كمي شير بخوري ولي وقتي اين ماه براي چكاب بردم دكتر و منشي قد و وزنت و گرفت اعصابم حسابي ريخت بهم يعني تمام تلاش هاي من كشك بود تو اصلا تو اين ماه وزن اضافه نكرده بود فقط تونستي بودي اون وزني رو تو اون دو هفته از دست داده بودي دوباره جبران كني  اليته خدا ر...
9 فروردين 1393
1